پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

پرنیا،عشق خاله

تولد 2 سالگی عسلم

1392/8/11 11:48
نویسنده : نیلوفر
147 بازدید
اشتراک گذاری

گل خاله امسال تولدت افتاده بود روز جمعه،مامان نغمه می خواست 5 شنبه شب برات تولد بگیره ولی ما نمیتونستیم بیایم چون بله برون خاله دایی مهدی بود،جمعه شب هم برای عمه منصورت اینا سخت بود چون بجه ها شنبه مدرسه داشتن وباید برمیگشتن ساوه،بالاخره مامان تصمیم گرفت که 4 شنبه شب برات تولد بگیره که برای همه  راحت باشه،تازه شب عید غدیر هم بودقلب

یه کمی از شب تولدت برات بنویسم تا بدونی چه خبر بود وچیکارا کردییییییییچشمک خودت که مثه اکثر بچه ها تو روز تولدشون از دنده چپ پا شده بودی و همش بد اخلاقی میکردینیشخند همش مامانت منو دعا میکرد که نذاشتم برات مهمونی مفصل بگیرهچشمک وااااای مهرسا هم قیامی کرد اونشب که نمیدونی تا حالا تو این 6 ماه اینجوری گریه نکرده بود طوری که ما بعد شام مجبور شدیم پاشیم بریم خونمونناراحت انقدر شلوغ بازی کرد که یادمون رفت عکس دسته جمعی بگیریم،یعنی من اینجوری شده بودم از دستشکلافه،ولی کلا خوش گذشت و تو خیلییییی از هدیه هایی که گرفتی خوشحال شدی،مامایی برات یه آویز دلفین گرفته بود،من برات کوله پشتی چرخدار گرفتم،دایی اینا بهت پول دادن غزل جونی برات یه صندل خوشگل گرفته بود،عمه اینا برات 3 چرخه گرفتن،مامان مسی یه پیرهن خوشگل،خاله مینو هم یه کت خیلی قشنگ،دایی علیرضا هم برات یه چادر بازی گرفته بود، دست همشون درد نکنهقلب،تازه وسط مهمونی رفتی تو اتاقت و با سورن و غزل خاله بازی کردیقلب

مهمونات دایی رضا اینا ،عمه منصوره اینا و عمو حسین،مامان مسی و خاله مینو، مامان مینا اینا،من و دایی مهدی و مهرسا خانومچشمک بودن

 

حالا بریم سراغ یه سری از عکساتچشمک

 

این تزیینای خوشگل هنر مامان نغمه جونته

عشقمی با اون ژستاتماچماچماچ

دیگه طاقت نیاوردی و ....نیشخند

فدای اون لبات بشممممممممقلب

پرنیا جونم و مامان و باباشلبخند

یه عکس خوشمزززززهههههچشمک

وسط مهمونی من نمیدونم شما اینجا چه میکنی؟؟؟متفکر

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)