پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

پرنیا،عشق خاله

سفر

ممول خاله یه چند تا از عکسای مسافرتایی که با هم رفتیم رو برات میذارم این عکسا برای شهریور پارسال که با دایی رضا اینا قبل از کانادا رفتنشون رفتیم رینه مامانی و بابایی و پرنیا گلی پرنیا و خاله مهر ماه پارسال هم با هم رفتیم شمال خیلی خوش گذشت وهمه چیز عالی بود فقط جیگر خاله شما خیلی از دریا و شن و ماسه می ترسیدی البته بیشتر خوش اخلاق بودیا ممول خانوم و مامانش ...
9 مهر 1392

بزرگ شدن پرنیا به روایت تصویر!!!

عشقم این عکسای 2 روزگیته که اومدی خونه جیگرم این عکس بعد از حمام 10 روزگیته یه عکس که مامانت خیلی دوسش داره اینم لالا بعد از حمام چهل روزگیت یه عکس خوشگل با غزل جیگر عکسای شب یلدای 90 و91 ا ینجادیگه خانوم شده بودیاااا این عکستم که خودم عاشقشممممم عکس کیک جشن دندونی گل دختر عکسای پاساژ رفتن با مهرسا تولد 1 سالگیت پرنیا در نمایشگاه  پرنیا خانوم ...
9 مهر 1392

خاطره تولد پرنیا جونم

عزیز خاله شما سه شنبه 3 آبان سال 90 حوالی ساعت 12 ظهر بود که به دنیا اومدی البته با یه عالمه عجله!!!!!خوب اون روز رو یادمه عزیزم آخه اون روز من دانشگاه کلاس داشتم بعد از تموم شدن کلاسم طبق روال همیشه زنگ زدم به مامان مینا که احوالپرسی کنم و ببینم برنامه ای برای بیرون رفتن و خرید برای شما نداریم که .... وقتی مامانی گوشی رو برداشت احوالپرسی کردم و پرسیدم امروز جایی نمیریم؟گفت جایی که نه ولی وقتی اومدی یه سر بیا بیمارستان نغمه رو آوردیم بیمارستان،اصلاااا باورم نمیشد آخه تو قرار بود حوالی 20 آبان دنیا بیای و اون روز تازه 3 آبان بوووود وای نمیدونی چه حالی شدم فقط گریه می کردم وسط خیابون کلی استرس داشتم می ترسیدم برای تو یا مامان نغمه اتفاقی...
8 مهر 1392

ساختن وبلاگ...

جیگر خاله الان ساعت 7:45 صبح دوشنبه 8 مهر و من بی خوابی زده به سرم با اینکه مهرسا خانوم نذاشته دیشب خوب بخوابم نمی دونم چرا خوابم نمیاد،برای همین دیدم الان بهترین فرصت تا مهرسا خوابه این فکر ساختن وبلاگ برای شما رو که چند روز ذهنم رو مشغول خودش کرده رو عملی کنم،وبلاگ دار شدنت مبارک خانوم گلی ،خیلی دوست دارررررمممممم ...
8 مهر 1392