پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

پرنیا،عشق خاله

ّ

 

    دردانه پاییزی من با آمدنت دیگر پاییز برایم دلگیر نیست

برف بازی

عزیز دلم هفته پیش من و شما با بابا رفتیم ساوه که یه چند روزی پیش عمه ها و مامان جون باشیم،هوا هم خیلی سرد بود و یه برف حسابی اومد ما هم از فرصت استفاده کردیم و رفتیم برف بازی البته بابا نبود و با عمو حسن و بچه ها رفتیم و جای بابا رو هم خالی کردیم این روزا سر بابا خیلی شلوغ و کمتر پیش ماست       افتاب چشم دخترمو اذیت میکرد     دخترم مجهز شد     یکی از عشقای زندگی پرنیا عمو حسن     پرنیا و عمه فاطمه   خانواده عمه منصوره پرنیا و مامان نغمه   قربون اون نگاهت دخترم خسته شده بو...
22 بهمن 1392

پروِِِِژه عکس انداختن

یاد اون روزها بخیر که  وقتی میخواستم ازت عکس بندازم روی زمین میخوابوندمت وتو هم با اون چشمهای قشنگت نگاهم میکردی و نهایت کاری که می کردی یه لبخند ملیح به مامان بود  اما این روزها عروسک مامان موقع عکس انداختن خودش لباسش رو انتخاب میکنه،خودش فیگور میگیره،خودش میگه که کجا ازش عکس بندازم                                     عاشقتم نفس مامان                     اخر سر وقتی مامان ...
21 بهمن 1392

هفته های گذشته

عروسکم ما توی دی ماه سرمون خیلی شلوغ و شما کلی کیف میکنی چون 4 تا تولد داریم بابا امیر،مامان نغمه،دایی مهدی،و غزل جونی، امسالم شما که دیگه  برای خودت خانمی شده بودی حسابی قر دادی و شمع فوت کردی و انگشت به کیک ها زدی   تولد خودم که عکس قابل پخش نداشت پیر شدما       این دسته گل قشنگم شما و بابا برام گرفتید     توی تولد غزلم که شما مثل چسب به غزل چسبیده بودی و در تمام مراحل همکاری میکردی         اینم چند تا عکس از نمایشگاه اسباب بازی،2تا بازی فکری هم برات خریدم که مخصوص 3 تا 5 سال بود ولی شما حسابی باهاشون سرگرمی فدات بشم با ...
11 بهمن 1392

عروسک شیرین زبون

این روزها قند توی دلم اب میشه وقتی یه عروسک کوچولو توی خونه دارم که باهام حرف میزنه؛درد و دل میکنه؛برام قصه تعریف میکنه،مامانم میشه تا سرمو بزارم رو پاهاش،غذا بهم میده،معلمم میشه و همه اون چیزایی رو که بهش یاد دادم بهم یاد میده،خلاصه که خیلی کیف داره       نازدونه دیگه تمام کلمات و تکرار میکنی ،جمله هاتم کامل شده،اظهار نظر میکنی،ایراد میگیری،خلاصه که با این مدل حرف زدنت دلبری میکنی برای همه      صبح تا بابا از در میره بیرون میای به من میگی مامان پاشو حاضر شو بیریم مامانی وقتی بابا امیر بهت میگه پرنیا گل سراتو به من میدی رو به بقیه میکنی میگی  بابایی که مو نداله   اسم...
30 دی 1392

یلدای 92

عروسکم امسال شب یلدا خونه دایی رضا دعوت بودیم ولی من میز یلدا رو خونه مامان مینا چیدم تا بتونیم راحت از شما عروسکها عکس بندازیم(زهی خیال باطل چون موقع عکس انداختن اون قدر جیغ زدی و گریه کردی که نمیدونستیم چجوری ارومت کنیم ) حالا بریم سراغ عکسها             کیک هندوانه ای           این باسلو ق ها رو خودم درستیدم   تنها عکس قابل قبول عشقم       غزل بانو       دختر خوش اخلاق من       عشق خاله که شب یلدا ...
14 دی 1392

عشق فنجونی خاله

  خوراکی های مورد علاقه جیگرخاله       وقتی هم که چیزی در دسترس نباشه     تپلی از جون این پات چی می خوای           ...
14 دی 1392

تولد بابا امیر مهربون

بابای مهربونم امیدوارم 120 بار دیگه تو وبلاگ پرنیا تولدتو تبریک بگم                                                 دوست داریم یه دنیا       ...
13 دی 1392

دل مامان نغمه گرفته

عسل مامان 10 روز که با شیر خداحافظی کرده     عروسکم دلم میگیره وقتی دیگه1 دقیقه هم تو بغلم بند نمیشی تا سیر بچلونمتو بوت کنم     دلم میگیره وقتی دلت شیر میخواد نگاهت رو لباسم خشک میشه و زیر لب میگی اخ     دلم میگیره وقتی میخوای بهترین کارو برای عروسکت بکنی بهش می می میدی     دلم میگیره وقتی شب تو خواب 1 ساعت یکبار تکرار میکنی می می منـــــــــــــه                    پرنیا نفسم                   &n...
11 آذر 1392